Oct 10, 2009

اندر جریانات ِ امر به معروف و اینا

من رو توی یک زیارتگاه تصور کنین می تونین دیگه؟
وقتی دقیقآ جلوی در شالمو میکشم جلو و یه چادر به چه بلندی !! سر میکنم
بعد تصور کن که با اعتماد به نفس می رم به نیت داخل شدن
که یکهو یکی میپره جلو
و احتمالآ یه بویی به دماغش می خوره که من اینکاره نیستم
هی نگاه میکنه
از بالا به پایین و بالعکس
و در نهایت چون چیزی گیر نمی یاره میگه
خواهرم ! جورابتو عوض کن ! رنگش جلب توجه میکنه
مشکی بپوش
من با دهن باز به پایین نگاه میکنم
و چشمم به جورابایی میفته که زورکی جلوی در پام کردم
و نارنجی پر رنگ و لیمووییه
و من بسیار دوستش می داشتم
دوباره با دهن باز نگاهش میکنم و میگم اصلآ چرا؟
مچ پا به پایین که حلال
اونم یه لحظه گیج زده
زود میگه
نمیدونم خواهرم !قانونه ! دفعهء دیگه مشکی بپوش
از اون اخمای معروفم تحویلش میدم
شما برادر من نیستی ! منم جوراب مشکی ندارم
دفعهء دیگه ام نمیام

6 comments:

Anonymous said...

=))))
آخر رات دادن یا نه؟دی

caligula said...

آره

یک قلم said...

این موقع هاست که دوست دارم انگشتمو کنم تو چشش!!!!!!!!!!!!
:D

دیلماج بانو said...

نارنجی!!!
:))))
اینا ماشاالله حس بویایی شون از سگ قویتره
اگه جورابات مشکی بود هم به یه چیز دیگه گیر می داد
قانونه دیگه
باید گیر بدن

jasosemorde said...

وبلاگت اون زمان ریاد مطلب داششت . همیشه می نوشتی . ولی الان همه ی مطالبت پاک شده . شاید سفر کردی . به کشوری که درس خواندن توش رایگان و شاید نمی دانی

Nooshi said...

شده من و راه ندادن آخرشم